درس های ششم

درس های ششم

ابن وبلاگ درمورد درس های ششم است هم چنین می توانید در این وبلاگ سوالات مربوط به کتاب ها را پیدا کنیدو برای استراحت میان درس ها عکس هایی هم خواهیم داشت.
درس های ششم

درس های ششم

ابن وبلاگ درمورد درس های ششم است هم چنین می توانید در این وبلاگ سوالات مربوط به کتاب ها را پیدا کنیدو برای استراحت میان درس ها عکس هایی هم خواهیم داشت.

داستان دختر برفی و پسر اتشی

یکی بود یکی نبود.زن و شوهری بودند که بچه نداشتند و این تنها غم زندگی آنها بود.در یکی از روز های زمستان که خورشید همه جا را روشن کرده بود زن و شوهر بیرون کلبه ایستاده بودند و زن قندیل های کوچکی را که از سقف آویزان بود تماشا می کرد.او آهی کشید و به شوهرش گفت:((کاش به اندازه این قندیل ها بچه داشتیم!))

شوهرش گفت:((آرزوی من هم همین است.))

ناگهان یکی از قندیل ها از سقف کنده شد و توی دهان زن افتاد زن هم آن را قورت داد و گفت:((شاید قرار است یک بچه برفی به دنیا بیاورم!))مرد از این فکر عجیب همسرش خنده اش گرفت و آنها به داخل کلبه برگشتند.

اما مدتی بعد زن دختری به دنیا آورد که مثل برف سفید و مثل یخ سرد بود.اگر آنها بچه را نزدیک آتش می گذاشتند آن قدر جیغ می کشید تا او را به جای سرد ببرند.دختر کوچولو رشد عجیبی داشت و چند ماه بعد هم می توانست راه برود هم حرف بزند.اما او عادت های عجیبی داشت و والدینش را دچار مشکل کرده بود چون نمام طول تابستان را در زیر زمین می ماند و زمستان بیرون از خانه توی برف ها می خوابید و هر چه هوا سرد تر می شد او بیشتر لذت می برد.پدر و مادرش او را ((دختر برفی))صدا می کردند و این اسم برای همیشه روی او ماند.یک روز پدر و مادر دختر کنار آتش نشسته بودند و درباره ی کارهای عجیب دخترشان حرف می زدند.دختر هم از خانه بیرون رفته بود و در حالی که باد سردی می وزید روی برف ها با خوشحالی بازی می کرد.

زن آهی کشید و گفت:((کاش یک پسر آتشی به دنیا می آوردم!))همین که جمله او تمام شد یک جرقه از آتش روی لب او پرید و زن با خنده گفت:((خب مثل اینکه قرار است یک پسر آتشی به دنیا بیاورم.))مرد به حرف زنش خندید و فکر کرد چه شوخی با مزه ای بود.اما مدتی بعد فهمیدموضوع اصلا شوخی نبود چون همسرش پسری به دنیا آورد که وقتی او را نزدیک آتش می گذاشتند فریاد های شادمانه سر می داد و اگر دختر برفی به او نزدیک می شد جیغ های وحشتناکی می کشید.دختر برفی هم زیاد به او نزدیک نمی شد و تا آنجا که ممکن بود از او فاصله می گرفت.مرد و زن آن پسر را ((پسر آتشی))صدا می زدند و این اسم تا آخر عمر روی او ماند.آنها خیلی نگران فرزندشان بودند چون برایشان مشکلات زیادی به وجود آورده بود اما او خیلی سریع رشد می کرد و قبل از یک سال هم می توانست راه برود هم حرف بزندواو مثل آتش سرخ بود و به قدری داغ بود که نمی شد به بدنش دست زد و همیشه نزدیک آتش می نشست و از سرما متنفر بود طوری که اگر خواهرش وارد اتاق می شد اوخودش را به آتش می چسباند اگرچه دختر هم گرمای برادرش خوشش نمی آمد و از او دوری می کرد.تابستان ها پسر زیر آفتاب دراز می کشید در حالی که دختر خودش را در زیز زمین حبس می کرد و به این ترتیب خیلی کم پیش می آمد که خواهر و برادر با هم روبهرو شوند.البته هر دو از این وضع کاملا راضی بودند.

دختر برفی کم کم بزرگ و تبدیل به خانم جوان زیبایی شد.پدر و مادرش یکی پس از دیگری از دنیا رفتند.بعد پسر آتشی که مرد جوان و نیرومندی شده بود به خواهرش گفت:((من می خواهم از اینجا بروم چون اینجا ماندن هیچ فایده ای ندارد.))

دختر جواب داد:((من هم با تو می آیم چون در دنیا بجز تو کسی را ندارم و احساس می کنم اگر با هم باشیم خوشبخت می شویم.))پسر آتشی گفت:((من از صمیم قلب تو را دوست دارم اما هر وقت به من نزدیک می شوی سردم می شود حرارت من هم تو را آزار می دهد پس چطور می توانیم با خیال راحت در کنار هم سفر کنیم؟

دختر جواب داد:((نگران این موضوع نباش چون من خیلی به آن فکر کردم و بالاخره راهی پیدا کردم که هر دو بتوانیم یکدیگر را تحمل کنیم!ببین من برای هر کداممان یک پوستین دوخته ام که اگر آنها را بپوشیم نه من گرما را حس می کنم نه تو سرما را.))

آنها لباس ها را به تن کردند و با خوشحالی به راه افتادند و برای اولین بار در عمرشان از بودن در کنارهم لذت می بردند.

پسر آتشی و دختر برفی مدت ها سرگردان بودند.بافرا رسیدن زمستان به جنگل بزرگی رسیدند و تصمیم گرفتند تا شروع بهار در همان جا بمانندوپسرآتشی برای خودش کلبه ای ساخت و همیشه آتش بزرگی در آن روشن می کرد و خودش را گرم نگه می داشت در حالی که خواهرش با یک لباس نازک شب و روز بیرون کلبه می ماند.

یک روز پادشاه آن سرزمین برای شکار به آن جنگل آمده بود چشمش به دختر ایستاد و با او شروع به صحبت کرد .پادشاه خیلی زود فهمید که دختر طاقت گرما را ندارد و برادرش نمی تواند سرما را تحمل کند.پادشاه به قدری از دختر برفی خوشش آمد که از او تقاضای ازدواج کرد.دختر قبول کرد و خیلی زود جشن ازدواج برگزار شد.پادشاه درزیرزمین قصر یخی بزرگی برای همسرش ساخت که حتی در تابستان هم آب نمی شد.برای برادر زنش هم خانه ای با بخاری های بزرگ ساخت تا شب و روز گرم بماند.پسر آتشی خیلی خوشحال شد اما زندگی دایمی او در آن گرما باعث شده بود بدنش به قدری داغ شود که دیگر نزدیک شدن به او امکان نداشت.بک روز پادشاه جشن بزرگی ترتیب داد و برادر زنش را هم دعوت کردو وقتی پسرآتشیبه مهمانی رسید همه مهمان ها آمده بودند ولی به محض اینکه وارد خانه شد.همه آنها از شدت گرما به بیرون فرار کردند.پادشاه خیلی عصبانی شد و گفت:((اگر می دانستم تو چه مشکلاتی به وجود می آوری اصلا به مهمانی دعوتت نمی کردم !))

پسر آتشی خندید و گفت:((عصبانی نشو برادر عزیز!من عاشق گرما هستم و خواهرم عاشق سرما.بیا اینجا تا تو را در آغوش بکشم و بهد فوری به خانه ام بر می گردم.))و قبل از اینکه پادشاه جوابی بدهد پسر آتشی محکم او را بغل کرد.پادشاه فریاد بلندی کشید و وقتی همسرش دختر برفی که از گرمای برادرش دراتاقی پناه گرفته بود با عجله به آنجا آمد پادشاه مرده و بدنش خاکستر شده بود.دختر برفی با دیدن این صحنه به طرف برادرش برگشت و به او حمله کرد و جنگی که تا به حال نظیرش دیده نشده آغاز شد!

وقتی مردم با شنیدن سرو صدا خودشان را به آن محل رساندند دیدند دختر برفی آب شده و پسر آتشی هم تبدیل به خاکستر شده است.

و چنین بود سرنوشت ناخوشایند این خواهر و برادر!

خود ارزیابی درس دوم مهارت های خوانداری((پنجره های شناخت))

1-باتوجه به متن درس نظر گروه ((ایمان )) چه بود؟

زیرا ما با شناخت خود و با شناخت خلق و خلقت سر انجام به خالق همه ی این ها ایمان می آوریم.

2-گروه((اخلاق))بر چه چیزی تاکید کرده است؟

گروه ما ریشه ی همه ی پدیده ها و اشیا را در اخلاق و نیکو و رفتار پسندیده می داند چون ما زمانی می توانیم خالق خود و این عالم را خوب بشناسیم که به رعیت اخلاق و آداب نیک پای بند باشیم. پس رشته ی پیوند خود خلق و خلقت نیکوکاری و محبت و احسان است.

3-نظر شما در باره ی آن چهار واژه چیست؟

پنج پنجره برای شناخت و تماشای آفرینش الهی است.

سوال و پاسخ متن مطالعات اجتماعی درس اول

1-چرا دوستی یک نیاز است؟

انسان موجودی اجتماعی است و نمی تواند تنها زندگی کند تنهایی برای انسان لحساس ناخوشایندی است.

2-خداوند در سر رشت ما انسان ها چه چیزی قرار داده؟

خداوند در سر رشت ما انسان ها میل به محبت کردن و محبت دیدن و نیاز به برقراری ارتباط با دیگران را قرار داده است.

3-سه فایده ی یک دوست خوب را بگویید.

1) انسان از صحبت کردن و هم نشینی با دوستان لذت می برد.هر یک از ما گاهی با موضوعاتی بر خورد می کنیم که می خواهیم درباره ی آن با دیگران صحبت و همفکری کنیم

2)همه ی ما دوست داریم گاهی شادی ها یا ناراحتی های خود را با دوستانمان در میان بگذاریموصحبت کردن با یک دوست عاقل و صبور باعث می شود تا احساس سبکی و آرامش کنیم.

3) همه ی ما در زندگی به کمک دیگران نیاز داریم دوستانمان ما را در مشکلات یاری می کنند.

4-چرا انتخاب دوست یک موضوع مهم در زندگی انسان است؟

رفتار و اخلاق دوستانمان در ما تاثیر می گذارد و ما نیز تاثیراتی بر روی دوستانمان داریم.

5-آیا هر فردی را می توان برای دوستی در رفاقت انتخاب کرد؟

خیر-با هر کسی نمی توان دوستی کرد و همه ی افراد برای دوستی و رفاقت شایستگی ندارند.گاه ممکن است یک دوست مسیر آینده و زندگی دوستش را به سوی موفقیت و سعادت تغییر دهد و گاه ممکن است در شرایطی یک دوست موجی ناراحتی و سر شکستگی دوست خود شود.

6- حضرت عیلی بن ابی طالب(ع) در نامه ی خود به فرزندشان امام حسن (ع) چه فرموده اند؟

((با نیکان همدلی و رفاقت کن تا از آنان باشی و از بدان جدا شو تا از آنان نباشی))

7-دوست خوب چه ویژگی هایی دارد؟

دوست خوب خیر خواه شما است و شما را از کار های بد و نامناسب باز می دارد.دوست خوب با شما صادق و یک رنگ است.دوست خوب خوش اخلاق و با ادب است.

8-سخنان امام علی(ع)درباره ی دوست چه بود؟

1)کسی را برای دوستی انتخاب کن که تو را از بدی ها و کار های نامناسب باز دارد.زیرا چنین دوستانی به تو یاری می رساند و سبب پیشرفت تو می شوند.

2)دوست کسی است که در پشت هم صادق باشد یعنی حقوق دوست خود را صادقانه رعایت کند و با او یک رنگ باشد.

3)هر کس ادب ندارد عقل هم ندارد.

9-پیشوایان بزرگ دینی در مورد انتخاب دوست چه فرموده اند؟

آنها به ما توصیه می کنند که با افراد عاقل-با ایمانو نیکو کار دوستی کنیم-آن ها از ما می خواهند که از دوستی با افراد دروغگو بخیل و سخن چین خودداری کنیم.

10-پیامبر عزیز ما حضرت محمد(ص)درباره ی بد ترین افراد چه می فرماید؟

می فرماید:((بد ترین افراد کسانی هستند که میان مردم سخن چینی می کنند و بین دوستان جدایی می اندازد.

پاسخ سوالات مهارت های نوشتاری درس سوم ((داستان من و شما))

1-کلمات مترادفی را که در متن درس به کار رفته است پیدا کنید و بنویسید.

تلاش و کوشش                              بزرگی و عظمت                                   شکوه و شوکت                                     شور و شادابی                                     علم و ادب                                   میهن و وطن

2-برای هر کلمه دو هم خانواده بنویسید.

      تلفظ:لفظ-ملفظ                                    دقت:دقیق - دقایق                                                مقصود:قصد-مقصد                                    عظمت: عظیم-معظم

3-با توجه به متن درس جدول زیر را مانند نمونه کامل کنید.


                          کلمه                            ان                              ها                                ات
                          ستاره                           ستارگان                             ستاره ها                               ...
                         تغییر                           ...                            تغییر ها                            تغییرات
                        فرزند                         فرزندان                          فرزند ها                           ...
                      سیاره                        ...                          سیاره ها                            سیارات

 4-برای هر کلمه دو صفت مناسب بنویسید.

فرزندان:مهربان -عزیز                                                                                             خط:زیبا -خوانا                                                                                  نگاهبان: میهن -هوشیار

5-درمتن زیر کلمات مشخص شده را با حروف مناسب کامل و باز نویسی کنید.

(( تلاش و کوشش شما فرزندان مهربان باعث سربلندی و عزتمن می شود.بزرگی و عظمت من و شما به این است که با هم کنار هم و نگهبان هم باشیم.تغییر و تحول ویژگی هر پدیده ی زنده است.

چهره ی نوشتاری و خطی من برای ایجاد دوستی و صمیمیت میان من و شما کمی بیشتر اهمیت دارد.       بازنویسی بر عهده ی دانش آموز

6-برای هر یک از واژه های زیر دو هم خانواده بنویسید.

ظاهر:اظهار-ظهور                                                                محبت:حبیب-محبوب

7-در بند نخست درس واژه های یک نقطه ای را پیدا کنید و بنویسید.

من-فرود-طولانی-خود-از-همان-مهربان-جاری-موجودی-بوده ام-وطن-با-نسل

8-چند کلمه ی مترادف از متن درس انتخاب کنید و با استفاده از آن ها یک بند درباره ی زبان فارسی بنویسید.

آوا و صدایی که امروزه از زبان فارسی به گوش می رسد حاصل تلاش و کوشش کسانی است که تک تک کلمه ها و واژه ها را پاس می دارند تا شکو و شوکت زبان فارسی حفظ شود.

9-به عنوان یک ایرانی برای حفظ زبان فارسی چه وظایفی دارید؟در چند جمله بنویسید.

در گفتار و نوشتار خود تا حد امکان از واژه های فارسی استفاده کنیم.از به کار بردن لغات بیگانه پرهیز کنیم.زبان فارسی را خوب بشناسیم و...

10-با استفاده از ((که- از- ولی)) متن زیر را کامل کنید.

یکی ازپایه های زبان و فرهنگ واژگان آن زبان است که ما آن را قلب زبان می دانیم ولیحفظ و نکو داشت کلمات زبان ملی کمک به قدرت و عظمت زبان و فرهنگ ملی آن است.

11-نوشته ی زیر را به صورت ساده و کوتاه تر بنویسید.

((بامدادان خورشید از پشت افق یعنی آنجا که دریا به آسمان می پیوندد پدیدار می شود و چهره ی زرین خود را به جهانیان نشان می دهد.))

هنگام صبح خورشید از پشت افق طلوع می کند یعنی همان جا که دریا و آسمان به یکدیگر وصل می شود و خورشید چهره ی طلایی و زیبای خود را به جهانیان نشان می دهد.

12-متنی در یک بند بنویسید و کلمات متضاد((فراز و فرود))و ((شکست و پیروزی))را در آن به کار ببرید.

همه ی ما انسان ها در زندگی خود فراز و فرود هایی داریم و در زندگی انسان بعضی اوقات شکست می خورد و در برخی اوقات هم پیروز می شود و این اتفاقات مزه های زندگی هستند.

13-با توجه به نوشته ی سمت راست بخش های خالی سمت چپ جدول زیر را کامل کنید.

قبلا درباره ی زبان فارسی می دانستم...که زبان فارسی سند و شناسنامه ی ما در هر جا و در هر گوشه ی جهان است.

اکنون یاد گرفتم...که زبان فارسی احساسات یک فرد را به فرد دیگر منتقل می کند.

پس تلاش می کنم...تا در کشورخود با هیچ زبان دیگری صحبت نکنم و نگذارم که لغات خارجی وارد زبان ما شوند.

زبان فارسی را دوست دارم چون...کلمه ها و جمله های آموزنده دارد که در جاهایی از زندگی به ما کمک می کند.
14-ضرب المثل((زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد))را در یک بند توضیح دهید.

بدون فکر و اندیشه و بی موقع تصمیم گرفتن ممکن است جان انسان را به خطر بیندازد.